در پاسخ به یاوه گویی آمریکا
پلید اهرمن، بر بلندای شب - چه جرأت بری نام ایران به لب
نگفت آنکه زادت ز بد کارگی - که ایران بود خاک آزادگی
نه گفتت که ایران سرای شکوه - بُوَد ملک مرد و زنانی چو کوه
نه بشنوده ای قصّه زالِ زَر - که بود اوج قافش همی رهگذر
از این آریایی کیانی دیار - به سودای عشق علی دل سپار
از این خاک چون گلشن زرنگار - ز خون شهیدان شده لاله زار
نگفتت کسی کن حذر از سِتیغ - که تسلیم ایران؛ دریغا دریغ
که ایران بود خاک گردنکشان - چو خورشید تابان در کهکشان
که ایران سرای امید است و شور - و قلبش تپنده به عشق ظهور
به عالم تو ای شهره بر کَرکَسی - ز غوغای رستم نگفتت کسی
نگفتت ز آرش، کمانگیر عشق - ز حیدر ولی خدا، شیر عشق
نه خواندی که ما شیعۀ حیدریم - و دلدادۀ آن شه بیسَریم
ندیدی به پا کربلا را بهعِین - به سربندهها نام سرخ حسین
نه خواندی که چون کوس جنگش زنند - خبیثانه بر تن خدنگش زنند
همه متحد گشته بر دشمناند - و آماده بر جنگ اهریمناند
ز ایران زمین ملک مردان شیر - برآید چو از کوس جنگی نفیر
زمرد و زن و کودک و خرد و پیر - تمامی تهمتن یلان دلیر
ببارد به دشمن چو باران تیر - زمین را زِبَر، آسمان را به زیر
نماند بهجا کس درآن کار و زار - بهجز لاشۀ دشمنِ تار و مار
تو ای کرده بر جنگ ایران هوس - ز خاطر برفتت خروش طبس
به درگاه سیمرغ ما چون مگس - تو را آن همه خرد و خواری نه بس
تو را یادت آید ز طوفان شن - ندیدی که با ما بِبود اِنس وجنّ
ندیدی که دانه شنی خرد و خوار سپاه تو را کرده چون تار و مار
ندیدی شکوه و فَرِ اربعین - و خونبارش آسمان بر زمین
به والفجر و فتح المبین و ظفر - ندیدی ز ایرانیان کَرّ و فَرّ
تو ای ذره در پیش افلاک ما - نخواندی کهن قصۀِ خاک ما
درفش کیانی چو خیزد ز جا ؟ - نماند ز دشمن نشانی بهجا !
ز گرز گران کس نگفتت سخن - ز مردانِ مردِ دیارِ کهن
ز ببر بیان کرده بر تن یلی - زمردانِ دل دادۀِ بر علی
تو را آن که زادت به اهریمنی - نگفتت ز ایران بجو ایمنی
نگفتت هراسیدن از روشنی - دم از جنگ ایران نباید زنی
نگفتت که ایران تهمتن سراست - و عاشقترین خاک بر کربلاست
چه بربر، چه تاتار و رومی، عرب- ز بیم آورد نام ایران به لب
به قوم یهودا شده بَردِه ای - به مسلخ مسیحا تو آوردهای
دل از کین خوبان تو پَروَردهای - به خاک دلیران طمع کردهای؟!
زبان در کش ای بدسگال خبیث - زنا زاده از روبه انگلیس
نسب از که آوردهای بدسِگال - ز روباهِ پیرِ زبون، ای شُغال
به خاک دلیران نظر کردهای - تو سودای ایران به سر کردهای
نگفتت کسی این کهن سرزمین - اهورا سرشتی، بهشت برین
نباشد سرای حقیرانِ پست - و مردانه پشتش نگیرد شکست
سیه دیوِ شهره به بد منظری - که گفتت به لب نام ایران بری
که ایران سرای دلیران بود - و جولانگه شرزه شیران بود
تو ای تخمۀِ روبَهی پیر و پست - دژم خویِ بَدکار شیطان پرست
در این بوم و بَر ایزدی خاک عشق - ز مردان بود سینهها چاک عشق
نه یک تن گذارد که خصمی زبون - نهد پا در این وادی لاله گون
که ایران سرای دلیری بود - کجا اهل ذلت پذیری بود
همه طوس و رستم، همه آرشیم - دلیران و شیران گردن کشیم
همه بهمن و زال جنگاوریم - سر سرکشان زیر سنگ آوریم
به عالم چو ما مردِ مردانه نیست - بخوان، نیزه با تیررستم یکیست
بِدان تُخمۀِ رستمیم و بِکوش - که پیش دلیران بمانی خموش
که تا دودمانت نگردد فنا - خرابه نگردد به کاخت بنا
چو دانی نِئی با یلان هم نبرد - خموشی گزین پیش مردان مرد
به پا گر بخیزد درفش کیان - نماند بهجا دشمنی در میان
به سر تا ثریا جنون تاخته - درفش کیانی برافراخته
سر از تن ز دشمن جدا آوریم -و مردانه محشر به پا آوریم
چو رستم نشسته به رخش سُتُرگ -چو شیران، شکسته کمرها ز گرگ
درفش کیانی گرفته به کف - به تیر بلا کرده قلبت هدف
زِ نیل و زِ جیحون گذر کرده مست - به تاتار و تازی چِشانده شکست
کنیمت تو را روز روشن چو شب - تو را غرقه در بحر رنج و تعب
تو ای چپ نگه کرده بر خاک ما - شوی گم تو در سوز کولاک ما
زنیمت زمین روز روشن به پشت - به تیر و تبر نیزه و چنگ و مُشت
اگر سر تمامی به دار آوریم - دریغا که ذلت به بار آوریم
تمامی اگر جان ببازیم و تن - به از آن به دشمن دهیمش وطن
دریغا که بر مام ایران زمین - نظر بد کند دشمن غرقه کین
دریغا به ذلت دمی تن دهیم - کجا خاک ایران به دشمن دهیم
تو و صد تو دیگر به میدان رزم - ندارد رهی پیش ما غیر هَزم
الا بَرده زادِ یَهودا نهاد - شنودم که گفتی ز جهل و عناد
به شهر غریبان ز لاف زیاد - ز اهریمنی آن دهان گشاد
توانی به ایران کشی لشکری - و بر ملک شیران هجوم آوری
در آری یلان را به فرمانبری - و مردان ایران به بند آوری
و ایران به بند مذلت کشی - و بر نقش رستم به خون خط کشی
و بر ارتش ما شکست آوری - و تخت کیانی به دست آوری
بگیری تو ایران به جنگ آوری؟! - درفش کیانی به چنگ آوری
وزیر و زبر آوری طوس را - و گردن زنی مرد ناموس را
جهان گشته مسحور فحشای تو - چنین خبط اگر کردهای وای تو
که مردی اگر نی مُخنَّث کسی - و بر جنگ با ما نه دلواپسی
بیاور گران لشکری در میان - و تازان، بیا سوی ملک کیان
و ما را نشان ده به غوغای جنگ - که مردانهای و نئی اهل ننگ
اگر یک نشان داری از نام مرد - به ایران زمین آ، ز بهر نبرد
ز رومی و تازی بیاور بسی - نما ائتلافی به هر ناکسی
ز دریا، زمین، آسمان، کن هجوم - ببار آتش و خون بر این مرز و بوم
ز مردی نمایان هرآن داریاش - به قوم یهودا رسان یاریاش
ببینی تو تا جنگ نامآوران - به نام علی ما قیام آوران
بیا تا ببینی تهمتن یلان - که کوبد سرت را به گرز گران
چو رستم هزاران یل صف شکن - همه جان فدایی مام وطن
همه، حیدر حیدر به لب پُرخروش - و از حوض کوثر بلا کرده نوش
به سربسته سربَندۀِ یا حسین - و غوغا به پا کرده پرشور و شین
میان بسته تیغ دودَم ذوالفقار - و رستم شکوه و علی باوقار
به خصم آوریم آنچنان تاختن - و سرها ز تنها بر انداختن
که روز آورد دامن شب پناه - و ماه آورد خانه در چشم چاه
که عرش و ز مین و زمان یار ماست - و دست علی خود نگهدار ماست
درفش کیانی چو گردد فراز - ز وادی روم و ز ملک حجاز
همه سر به پیشش فرو آورند - و اعزاز ایران نکو آورند
که این بوم و بر دارد از حق سرشت - و گردیده از عشق زهرا بهشت
به هر گوشِه این، خاک عنبر سرشت - فلک لاله و یاس و مریم بِکِشت
کجا خاک ایران بود جای خَصم - نباشد خدا را چنین عهد و رَسم
که این ملکِ زرخیزِ ایران زمین - گهر جامه کرده، بَر ابریشمین
دیار یلانی چو بهرام و طوس - ز جنگ آوری آسمان را به کوس
نه تن در دهد بند و زندان کس - اگر زنده باشد در او یک نفس
که ایران سرای شکوه ست و فَر - و جولانگه شرزه شیرانِ نر
به فتراک ما جمله آید به بند - مَه و مِهر و گردون، سِپهرِ بلند
جهان دار هستی بود یار ما - و مردانه عبّاس علمدار ما
کجا تخمۀ زال و رستم ز جنگ - هراسان بود از سر نام ننگ
بدین بوم و بَر زنده تا یک تن است - به جانش نگهبان این میهن است
نه اینجا بهجز مقتل دشمن است - نه ایران قدمگاه اهریمن است
به ایران هرآن کس کند بد نگاه - و یا کرده کوچکترین اشتباه
چُنان کاوه از جان گذر کرده مست - درفش کیانی گرفته به دست
کِشیمش به بند و هلاکش کنیم - و بدعاقبت چون ضحاکش کنیم
بگفتم که داند یهودای پست - بلور مسیحا ندارد شکست
چو ایران بود مُلکِ مردانِ حق - بود ایمن از هر فنا و زَهَق
به گور این برد آرزوی محال - هر آن کس که خواهد به ایران زوال
که جاوید و پاینده ایران ماست - چو عاشقترین خاک بر کربلاست
هر آن کس که تهدید ایران نمود - به دست خود او خانه ویران نمود
که بازیِّ با نره شیران بسی - خطر دارد و ترس و دلواپسی