پلید اهرمن، بر بلندای شب - چه جرأت بری نام ایران به لب

نگفت آنکه زادت ز بد کارگی - که ایران بود خاک آزادگی 

نه گفتت که ایران سرای شکوه - بُوَد ملک مرد و زنانی چو کوه

نه بشنوده ای قصّه زالِ زَر - که بود اوج قافش همی رهگذر 

از این آریایی کیانی دیار - به سودای عشق علی دل سپار

از این خاک چون گلشن زرنگار - ز خون شهیدان شده لاله زار 

نگفتت کسی کن حذر از سِتیغ - که تسلیم ایران؛ دریغا دریغ

که ایران بود خاک گردنکشان - چو خورشید تابان در کهکشان

که ایران سرای امید است و شور - و قلبش تپنده به عشق ظهور 

به عالم تو ای شهره بر کَرکَسی - ز غوغای رستم نگفتت کسی

نگفتت ز آرش، کمانگیر عشق - ز حیدر ولی خدا، شیر عشق

نه خواندی که ما شیعۀ حیدریم - و دلدادۀ آن شه بی‌سَریم 

ندیدی به پا کربلا را به‌عِین - به سربنده‌ها نام سرخ حسین 

نه خواندی که چون کوس جنگش زنند - خبیثانه بر تن خدنگش زنند

همه متحد گشته بر دشمن‌اند - و آماده بر جنگ اهریمن‌اند

ز ایران زمین ملک مردان شیر - برآید چو از کوس جنگی نفیر 

زمرد و زن و کودک و خرد و پیر - تمامی تهمتن یلان دلیر 

ببارد به دشمن چو باران تیر - زمین را زِبَر، آسمان را به زیر 

نماند به‌جا کس درآن کار و زار - به‌جز لاشۀ دشمنِ تار و مار 

تو ای کرده بر جنگ ایران هوس - ز خاطر برفتت خروش طبس 

به درگاه سیمرغ ما چون مگس - تو را آن همه خرد و خواری نه بس 

تو را یادت آید ز طوفان شن - ندیدی که با ما بِبود اِنس وجنّ 

ندیدی که دانه شنی خرد و خوار سپاه تو را کرده چون تار و مار 

ندیدی شکوه و فَرِ اربعین - و خون‌بارش آسمان بر زمین

به والفجر و فتح المبین و ظفر - ندیدی ز ایرانیان کَرّ و فَرّ

تو ای ذره در پیش افلاک ما - نخواندی کهن قصۀِ خاک ما

درفش کیانی چو خیزد ز جا ؟ - نماند ز دشمن نشانی به‌جا !

ز گرز گران کس نگفتت سخن - ز مردانِ مردِ دیارِ کهن 

ز ببر بیان کرده بر تن یلی - زمردانِ دل دادۀِ بر علی

تو را آن که زادت به اهریمنی - نگفتت ز ایران بجو ایمنی 

نگفتت هراسیدن از روشنی - دم از جنگ ایران نباید زنی 

نگفتت که ایران تهمتن سراست - و عاشق‌ترین خاک بر کربلاست 

چه بربر، چه تاتار و رومی، عرب- ز بیم آورد نام ایران به لب 

به قوم یهودا شده بَردِه ای - به مسلخ مسیحا تو آورده‌ای

دل از کین خوبان تو پَروَرده‌ای - به خاک دلیران طمع کرده‌ای؟! 

زبان در کش ای بدسگال خبیث - زنا زاده از روبه انگلیس

نسب از که آورده‌ای بدسِگال - ز روباهِ پیرِ زبون، ای شُغال 

به خاک دلیران نظر کرده‌ای - تو سودای ایران به سر کرده‌ای 

نگفتت کسی این کهن سرزمین - اهورا سرشتی، بهشت برین 

نباشد سرای حقیرانِ پست - و مردانه پشتش نگیرد شکست 

سیه دیوِ شهره به بد منظری - که گفتت به لب نام ایران بری 

که ایران سرای دلیران بود - و جولانگه شرزه شیران بود 

تو ای تخمۀِ روبَهی پیر و پست - دژم خویِ بَدکار شیطان پرست

در این بوم و بَر ایزدی خاک عشق - ز مردان بود سینه‌ها چاک عشق 

نه یک تن گذارد که خصمی زبون - نهد پا در این وادی لاله گون 

که ایران سرای دلیری بود - کجا اهل ذلت پذیری بود

همه طوس و رستم، همه آرشیم - دلیران و شیران گردن کشیم 

همه بهمن و زال جنگاوریم - سر سرکشان زیر سنگ آوریم 

به عالم چو ما مردِ مردانه نیست - بخوان، نیزه با تیررستم یکیست 

بِدان تُخمۀِ رستمیم و بِکوش - که پیش دلیران بمانی خموش 

که تا دودمانت نگردد فنا - خرابه نگردد به کاخت بنا

چو دانی نِئی با یلان هم نبرد - خموشی گزین پیش مردان مرد 

به پا گر بخیزد درفش کیان - نماند به‌جا دشمنی در میان 

به سر تا ثریا جنون تاخته - درفش کیانی برافراخته

سر از تن ز دشمن جدا آوریم -و مردانه محشر به پا آوریم 

چو رستم نشسته به رخش سُتُرگ -چو شیران، شکسته کمرها ز گرگ

درفش کیانی گرفته به کف - به تیر بلا کرده قلبت هدف 

زِ نیل و زِ جیحون گذر کرده مست - به تاتار و تازی چِشانده شکست

کنیمت تو را روز روشن چو شب - تو را غرقه در بحر رنج و تعب 

تو ای چپ نگه کرده بر خاک ما - شوی گم تو در سوز کولاک ما 

زنیمت زمین روز روشن به پشت - به تیر و تبر نیزه و چنگ و مُشت

اگر سر تمامی به دار آوریم - دریغا که ذلت به بار آوریم 

تمامی اگر جان ببازیم و تن - به از آن به دشمن دهیمش وطن 

دریغا که بر مام ایران زمین - نظر بد کند دشمن غرقه کین 

دریغا به ذلت دمی تن دهیم - کجا خاک ایران به دشمن دهیم 

تو و صد تو دیگر به میدان رزم - ندارد رهی پیش ما غیر هَزم 

الا بَرده زادِ یَهودا نهاد - شنودم که گفتی ز جهل و عناد 

به شهر غریبان ز لاف زیاد - ز اهریمنی آن دهان گشاد 

توانی به ایران کشی لشکری - و بر ملک شیران هجوم آوری 

در آری یلان را به فرمان‌بری - و مردان ایران به بند آوری 

و ایران به بند مذلت کشی - و بر نقش رستم به خون خط کشی 

و بر ارتش ما شکست آوری - و تخت کیانی به دست آوری

بگیری تو ایران به جنگ آوری؟! - درفش کیانی به چنگ آوری 

وزیر و زبر آوری طوس را - و گردن زنی مرد ناموس را 

جهان گشته مسحور فحشای تو - چنین خبط اگر کرده‌ای وای تو

که مردی اگر نی مُخنَّث کسی - و بر جنگ با ما نه دلواپسی 

بیاور گران لشکری در میان - و تازان، بیا سوی ملک کیان 

و ما را نشان ده به غوغای جنگ - که مردانه‌ای و نئی اهل ننگ 

اگر یک نشان داری از نام مرد - به ایران زمین آ، ز بهر نبرد 

ز رومی و تازی بیاور بسی - نما ائتلافی به هر ناکسی

ز دریا، زمین، آسمان، کن هجوم - ببار آتش و خون بر این مرز و بوم 

ز مردی نمایان هرآن داری‌اش - به قوم یهودا رسان یاری‌اش 

ببینی تو تا جنگ نام‌آوران - به نام علی ما قیام آوران 

بیا تا ببینی تهمتن یلان - که کوبد سرت را به گرز گران

چو رستم هزاران یل صف شکن - همه جان فدایی مام وطن 

همه، حیدر حیدر به لب پُرخروش - و از حوض کوثر بلا کرده نوش 

به سربسته سربَندۀِ یا حسین - و غوغا به پا کرده پرشور و شین 

میان بسته تیغ دودَم ذوالفقار - و رستم شکوه و علی باوقار

به خصم آوریم آن‌چنان تاختن - و سرها ز تن‌ها بر انداختن

که روز آورد دامن شب پناه - و ماه آورد خانه در چشم چاه 

که عرش و ز مین و زمان یار ماست - و دست علی خود نگهدار ماست 

درفش کیانی چو گردد فراز - ز وادی روم و ز ملک حجاز

همه سر به پیشش فرو آورند - و اعزاز ایران نکو آورند 

که این بوم و بر دارد از حق سرشت - و گردیده از عشق زهرا بهشت

به هر گوشِه این، خاک عنبر سرشت - فلک لاله و یاس و مریم بِکِشت 

کجا خاک ایران بود جای خَصم - نباشد خدا را چنین عهد و رَسم 

که این ملکِ زرخیزِ ایران زمین - گهر جامه کرده، بَر ابریشمین 

دیار یلانی چو بهرام و طوس - ز جنگ آوری آسمان را به کوس

نه تن در دهد بند و زندان کس - اگر زنده باشد در او یک نفس

که ایران سرای شکوه ست و فَر - و جولانگه شرزه شیرانِ نر 

به فتراک ما جمله آید به بند - مَه و مِهر و گردون، سِپهرِ بلند 

جهان دار هستی بود یار ما - و مردانه عبّاس علمدار ما 

کجا تخمۀ زال و رستم ز جنگ - هراسان بود از سر نام ننگ 

بدین بوم و بَر زنده تا یک تن است - به جانش نگهبان این میهن است 

نه اینجا به‌جز مقتل دشمن است - نه ایران قدمگاه اهریمن است 

به ایران هرآن کس کند بد نگاه - و یا کرده کوچک‌ترین اشتباه

چُنان کاوه از جان گذر کرده مست - درفش کیانی گرفته به دست 

کِشیمش به بند و هلاکش کنیم - و بدعاقبت چون ضحاکش کنیم 

بگفتم که داند یهودای پست - بلور مسیحا ندارد شکست

چو ایران بود مُلکِ مردانِ حق - بود ایمن از هر فنا و زَهَق 

به گور این برد آرزوی محال - هر آن کس که خواهد به ایران زوال 

که جاوید و پاینده ایران ماست - چو عاشق‌ترین خاک بر کربلاست 

هر آن کس که تهدید ایران نمود - به دست خود او خانه ویران نمود

که بازیِّ با نره شیران بسی - خطر دارد و ترس و دلواپسی